loading...
لوکس چت
admin بازدید : 42 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (0)

 تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند.باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:"پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی من چکید."
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"
مرد مسن گفت: "ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!"

خیال باطلنتیجه ی اخلاقی داستان: "ما نباید بدون دانستن تمام حقایق نتیجه گیری کنیم."خیال باطل

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 68
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 65
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 92
  • باردید دیروز : 31
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 311
  • بازدید ماه : 666
  • بازدید سال : 2,489
  • بازدید کلی : 18,897