loading...
لوکس چت
admin بازدید : 195 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (4)

گفتند:"ما تا قبر نگهبان تو هستيم"

گفتم:"من كه نَمُردَم من هنوز زنده هستم چرامرا به

قبر ميبريد وِلم َكنيد!!من هنوز حس ميكنم و حرف میزنم و ميبينم پس هنوز زنده ام!

با لبخندي جوابم را دادند وگفتند:"عجيب هستيد شما انسانها فكر ميكنيدكه مرگ پايان زندگي ست و نميدانيدكه

شما فقط خواب ي كوتاه ميديديد و آن خواب وقتي ميميريد تمام ميشود"آنها هنوز مرا به سوي قبر ميكشنددر راه

مردم را ميبينم گريه ميكنند و ميخندند وفرياد ميزنندو هر كس مثل من دو نگهبان همراهشه!

ازشون پرسيدم چرا اينكار را ميكنند؟؟

گفتند:"اين مردم مسير خودشان را ميدانند آنهايي كه به راه كج رفته بودند

"حرفش را با ترس قطع كردم:"يعني به جهنم ميروند!!!!

"گفتند:"بله"و ادامه دادند"و كساني كه ميخندند اهل بهشتند"

به سرعت گفتم:"مرا به كجا ميبرند؟؟؟؟

"گفتند:"تو كمي درست راه ميرفتي و كمي اشتباه..

گاهي توبه ميكردي و روز بعد معصيت؛

حتى با خودت هم رو راست نبودي و به اين شكل گم شدي"حرفشان را دوباره با ترس قطع كردم:"يعني چي!؟!؟

يعني من به جهنم ميرم؟؟؟

"گفتند:"رحمت خدا وسعت دارد و سفر طولانيست"

دور و برم را با ترس نگاه ميكردم و در يك آن خانواده ام را ديدم،پدرم و عمويم و برادرانم و فاميلهايم را!!

آنها مرا در صندوقي گذاشته و حمل ميكردند...

به سوي آنها دويدم و گفتم:"برايم دعا كنيد"ولي هيچكي جوابم را نداد. بعضيهاشان گريه ميكردند و بعضي ديگر ناراحت....

رفتم پيش برادرم گفتم: "حواست به دنيا باشه؛

تا فتنه اش چشمات رو كور نكنه"

آرزو كردم كه اي كاش صدايم را ميشنيدآنها مرا به زحمت در قبر گذاشتند و بر روي جسدم خواباندند؛

پدرم را ديدم كه بر رويم خاك ميريخت؛

و برادرهايم كه همين كار را ميكردند...

من همه مردم را ميديدم كه بر رويم خاك ميريختندآرزو كردم كه اي كاش جاي آنها در دنيا بودم و توبه ميكردم

نشستم و فرياد كشيدم"اي مردم حواستان باشد كه دنيا گولتان نزند

"اي كاش نماز صبح را خوانده بودم

اي كاش نماز قيام را خوانده بودم

اي كاش دعا كرده بودم كه خداوند هدايتم كند و توبه ميكردم و گريه...و روزانه توبه امرا تجديد ميكردم و گناهانم را

تكرار نميكردم...

مسبب نميشدم...

سنگدل نميبودم...

معصيت نميكردم..

و براي اين مردم دعا ميكردم...

و معصيت نميكردم...

و معصيت نميكردم...

و معصيت نميكردم...

آيا تو شنيدي چه گفتم؟

و اگر پخش كردن اين مطلب تو را خسته ميكند اين كار را نكن ... !!!!

اما بدان روزي ميآيد كه تو در قبر قرار خواهي گرفت؛

و آرزو خواهي كرد كه اي كاش اين مطلب را فرستاده و پخش كرده بودي

اين جمله كه حتي چند ثانيه وقتتون رو نميگيره انقدر ثواب داره كه حتي تصورش رو هم نميتوني بكني

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مي فرمايند: اگر همه اسمانها و زمين در يك كفه ترازو و لا اله الا الله در كفه

ديگر ترازو باشند وزن لا اله الا الله بيشتر است

پس با افتخار اين جمله را بگو و براي افرادي كه ميشناسي بفرست تا در كمترين زمان صدها و شايد ميليونها نفر

اين ذكر گرانبها را بگويند و شما هم ثواب ببري

بدون شك كسب ثواب در اسلام بسيار اسان است

پس در كپي و پيست كردن اين متن دقيقه اي درنگ نكن چون شايد همين كار شما باعث نجاتتون در اخرت

بشود، انشاء الله


کل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون

admin بازدید : 193 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی

که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در

خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا .

ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند .

حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود .

پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم

admin بازدید : 174 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)


یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می‌توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید. 

شما باید شخص مورد علاقه‌تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید. 

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود: 

سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم.

admin بازدید : 174 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (1)


دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،

اونوقت دلش میشکنه ...

 


admin بازدید : 83 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

استادى از شاگردانش پرسید:

چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟

 

چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

 

 شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت:

 

چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم

 

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟

 

آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى......

admin بازدید : 63 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم
و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم.


استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟

دانشجو پاسخ داد : نه استاد !
 وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.


استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت :
 تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید

 

admin بازدید : 49 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

هدایت شیطانی


درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .

 

پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید :

 

جاسوس می فرستید به جهنم!؟

 

از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و…

 

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:

 

با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادفاگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

admin بازدید : 43 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

یک توپ بسکتبال تودست من تقریباً 19 دلار می ارزه. یک توپ بسکتبال تو دست مایکل جوردن تقریباً 33 میلیون دلار می ارزه. بستگی داره توپ تو دست کی باشه!

 

یک توپ بیس بال تو دست من شاید 6 دلار بیارزه. یک توپ بیس بال تو دست راجر کلمن 475 میلیون دلار می ارزه. بستگی داره توپ تو دست کی باشه!

یک راکت تنیس تو دست من بدون......

admin بازدید : 47 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!

 

در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید …

 

با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد..

 

او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکارخود بسیار ناراحت و پشیمان بود، به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:

 

«« دوستت دارم بابایی»»

 

…..

 

…..

 

…..

 

روز بعـــــد آن مــــــــرد خودکشـــــــــــی کــــــرد!!!

admin بازدید : 96 سه شنبه 21 خرداد 1392 نظرات (0)



حکــــم اعــدام بود ...
اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد
 و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد

دادســتان گفت:

صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست !؟؟

زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :

بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ،

ولی آدم ها !!!!! بدجـــور زمــینــم زدن !
admin بازدید : 41 سه شنبه 21 خرداد 1392 نظرات (0)

آرتور اش
قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت...:

admin بازدید : 52 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم......

admin بازدید : 54 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

 یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد، داد میزد:

کهنه قالی میخرم، دسته دوم جنس عالی می خرم، کاسه و ظرف سفالی میخرم،

گر نداری کوزه خالی میخرم. اشک در چشمان بابا حلقه بست،

عاقبت آهی کشید بغضش شکست، اول ماه هست و نان در سفره نیست!

ای خدا شکرت. ولی این زندگیست؟؟

بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم روزه بود.

خواهرم بی روسری بیرون دوید.

گفت: آقا سفره خالی میخری؟؟

admin بازدید : 69 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

دختری به کوروش کبیر گفت: من عاشقت هستم،

کوروش گفت: لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است

و پشت سرشما ایستاده، دخترک برگشت و دید کسی نیست.

کوروش گفت: اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی!!!!!!

admin بازدید : 73 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (0)

 

قدر هر کسی رو بدونید تا یه روزی پشیمون نشید ...

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.

...

admin بازدید : 42 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (0)

مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر25ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند."مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را.........

admin بازدید : 44 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (0)

پسري پول هاي مچاله شدش رو اروم گذاشت جلوي فروشنده و گفت
براي روز پدر يک کمربند مي خوام
فروشنده:چه جنسي باشه؟
پسر کوچولو:
..
فرقي نميکنه فقط دردش کم باشه

 ———

کودکی به پدرش گفت: «پدر دیروز سر چارراه حاجی فیروز رو دیدم
بیچاره! چه اداهایی از ........

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 68
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 159
  • بازدید ماه : 514
  • بازدید سال : 2,337
  • بازدید کلی : 18,745