loading...
لوکس چت
admin بازدید : 54 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

 یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد، داد میزد:

کهنه قالی میخرم، دسته دوم جنس عالی می خرم، کاسه و ظرف سفالی میخرم،

گر نداری کوزه خالی میخرم. اشک در چشمان بابا حلقه بست،

عاقبت آهی کشید بغضش شکست، اول ماه هست و نان در سفره نیست!

ای خدا شکرت. ولی این زندگیست؟؟

بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم روزه بود.

خواهرم بی روسری بیرون دوید.

گفت: آقا سفره خالی میخری؟؟

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 68
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 66
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 96
  • باردید دیروز : 31
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 315
  • بازدید ماه : 670
  • بازدید سال : 2,493
  • بازدید کلی : 18,901